امروز پنجشنبه توی آزمایشگاه نشسته بودم دیدم خانم بهرامی آبدارچی گروه اومد تو گفت چراغ روشن بوده اومدم سر بزنم خوشحالم کرد. رنگش به شدت زرد بود و تنش بی نهایت رنجور حالشو پرسیدم از خستگی کار گفت و از حقوق اندک از بی عدالتی ها و بی انصافی های صاحب کارها و پیمانکارها و اونقدر گفت و گفت و بعد رفت تا بازهم به کار نظافت برسه اومدم تو بی اختیار اشکم جاری شد راست می گفت قشر ضعیفی که هیچ وقت صداشونو هیشکی نمی شنوه اونایی که به خاطر یکسری مشکلات و مسائل دارن این طوری زحمت می کشن تا نون حلال در بیارن ولی یه عده... واقعا بی انصافیه
از خودم بدم اومد اگه منم بعدا بخوام این طوری بی تفاوت رد شم.
سلام فاطمه جان
مطالب وبلاگت خوب و خواندنی هست
به وبلاگ من هم سری بزن
حلا هر کدوم که خواستی
فقط اگه نظرت رو درباره مطالب وبلاگ بگی خوشحال میشم
وبلاگ اول
http://jennssi.blogsky.com
وبلاگ دوم
http://raheeshgh.blogsky.com
منتظرت هستم
سعید
حتما در اولین فرصت
سلام فاطمه جونم خیلی وقته که دیگه وبلاگ بازی نگردم دلم برات تنگ شده آخه یه چند وقته که درست و حسابی ندیدمت. خیلی دلم می خواد یه روزی که هر دو دفاع کردیم بنشینیم و حرف بزنیم. راستش این حرفا دل من رو هم به درد آورد . خیلی متاثر شدم. انشاءالله خدا به همه این قشر زحمت کش صبر عطا کنه به منو تو هم همین طور.آخه ما یه کم کم طاقت هستیم. دیگه به وبلاگم سر نمی زنی؟