شاید بی عدالتی

امروز پنجشنبه توی آزمایشگاه نشسته بودم دیدم خانم بهرامی آبدارچی گروه اومد تو گفت چراغ روشن بوده اومدم سر بزنم خوشحالم کرد. رنگش به شدت زرد بود و تنش بی نهایت رنجور حالشو پرسیدم از خستگی کار گفت و از حقوق اندک از بی عدالتی ها و بی انصافی های صاحب کارها و پیمانکارها و اونقدر گفت و گفت و بعد رفت تا بازهم به کار نظافت برسه اومدم تو بی اختیار اشکم جاری شد راست می گفت قشر ضعیفی که هیچ وقت صداشونو هیشکی نمی شنوه اونایی که به خاطر یکسری مشکلات و مسائل دارن این طوری زحمت می کشن تا نون حلال در بیارن ولی یه عده... واقعا بی انصافیه

از خودم بدم اومد اگه منم بعدا بخوام این طوری بی تفاوت رد شم.

 

بهترین لحظه های زندگی از نگاه چارلی چاپلین

- عاشق شدن
- آنقدر بخندی که دلت درد بگیره 

- بعد از اینکه از مسافرت برگشتی ببینی هزار تا نامه داری
- برای مسافرت به یک جای خوشگل بری
- به آهنگ مورد علاقت از رادیو گوش بدی
- به رختخواب بری و به صدای بارش بارون گوش بدی
- از حموم که اومدی بیرون ببینی حوله ات گرمه
- آخرین امتحانت رو پاس کنی
- کسی که معمولا زیاد نمی‌بینیش ولی دلت می‌خواد ببینیش بهت تلفن کنه
- توی شلواری که تو سال گذشته ازش استفاده نمی‌کردی پول پیدا کنی
- برای خودت تو آینه شکلک در بیاری و بهش بخندی
- تلفن نیمه شب داشته باشی که ساعتها هم طول بکشه
- بدون دلیل بخندی
- بطور تصادفی بشنوی که یک نفر داره از شما تعریف می‌کنه
- از خواب پاشی و ببینی که چند ساعت دیگه هم می‌تونی بخوابی
- آهنگی رو گوش کنی که شخص خاصی رو به یاد شما میاره
- عضو یک تیم باشی
- از بالای تپه به غروب خورشید نگاه کنی
- دوستای جدید پیدا کنی
- وقتی اونو میبینی دلت هری بریزه پایین
- لحظات خوبی رو با دوستانت سپری کنی
کسانی رو که دوستشون داری رو خوشحال ببینی
- یه دوست قدیمی رو دوباره ببینی و ببینی که فرقی نکرده
- عصر که شد کنار ساحل قدم بزنی
- یکی رو داشته باشی که بدونی دوستت داره
- یادت بیاد که دوستای احمقت چه کارهای احمقانه ای کردند و بخندی و بخندی و باز هم بخندی
- اینها بهترین لحظه‌های زندگی هستند
قدرشون رو بدونیم
زندگی یک مشکل نیست که باید حلش کرد بلکه یک هدیه است که باید ازش لذت برد


وقتی زندگی 100 دلیل برای گریه کردن به تو نشون میده
تو 1000 دلیل برای خندیدن به اون نشون بده ...
"چارلی‌ چاپلین"

" قاصدک "

" قاصدک "

قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟
از کجا وز که خبر آوردی؟

خوش خبر باشی، اما، ‌اما
گرد بام و در من
بی‌ثمر می‌گردی

انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند

قاصدک
در دل من همه کورند و کرند

دست بردار ازین در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می‌گوید
که دروغی تو، دروغ
که فریبی تو، فریب

قاصدک هان،
ولی... آخر... ای وای
راستی آیا رفتی با باد؟
با توام، آی! کجا رفتی؟ آی
راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟
مانده خاکستر گرمی، جایی؟
در اجاقی طمع شعله نمی‌بندم...
خردک شرری هست هنوز؟

قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می‌گریند


مهدی اخوان ثالث

ترانسفورماسیون

امروز ترانسفورماسیون داشتم خدایا خواهش می کنم جواب بده به حق این اذان. تو هیچ وقت منو تنها نذاشتی گرچه من بنده ی خوبی برای تو نبودم.

فقط به خاطر دوستام

توی ژست قبلی یادم رفت بگم که برگشتم فقط به خاطر دو تا از دوستای عزیزم مریم جون و محبوب گلم

دلگیر

سلام 

 

الان ساعت ۵/۵ عصره و من هنوز از صبح که رفتم آزمایشگاه برنگشتم. فردا چهارشنبه به مناسبت شهادت امام جعفر صادق تعطیله در اصل ۳ روز تعطیلی ژشت سر هم. 

 

همه واسه این تعطیلات برنامه ریزی داشتن. فاطمه رفت خونشون دکترم رفت خونه ی مامانش اینا و من فقط اونا رو بدرقه کردم و بهشون گفتم خوش بگذره تعطیلات خوبی داشته باشین . دلم ولی سوخت من باید همچنان و حتی در این ایام تعطیل به زندگی آزمایشگاهیم ادامه میدادم. امروز یه کم به اتمام این ژایان نامه امیدوار شدم ولی عصر موضوعی ژیش اومد که دوباره ناامید شدم و گفتم آخه خدایا چقدر خوشی های من باید زودگذر باشه.