نمیدونم همین

سرم تیر میکشه صدای گوپ گوپه قابمو خودم دارم می شنوم.

در امتداد زندگی...

سلام  

ژوپی جون اومدم. 

درس میخونم ولی خیلی کم دوست دارم خیلی بیشتر و بهتر بخونم ولی وقت نیست جزوه ها هم زیاده گرچه جزوه ی درستی ندارم اما همونایی که خودم کارشناسی کردم و تشخیص دادم زیاده .خیلی خلاصه و تیتر وار میخونم . مبوب تو که از درس خوندن من خبر داری که چطوری باید بخونم تا دلم راضی بشه.اون شبای امتحان تو اطاق مطالعه با هم دیگه درس میخوندیم. اون زمستون سرد توی سرما چسب شوفاژ چه روزایی بود. 

این روزا هم که تدارکات عیده و خونه تکونی خودم وقت درست حسابی ندارم. با یکی دوتا از بچه ها حرف زدم اونا خیلی جلوتر از منن. بعضی روزا میرم کتابخونه اونجا دم خور بچه های کنکوری شدم که با حسرت به من و کتابام نگاه میکنن و آرزو دارن جای من باشن منم گاه و بیگاه لب به سخن میگشایمو نصیحتشون میکنم. 

از اینجا هم بگم که شدم آینه عبرت اهل فامیل و دوستان. چند روز پیش یکی از دوستای زمان کارشناسیم که همکلاسم هم بود بهم زنگ زدو گفت که بعد از لیسانس رفته فراگیر پیام نور داره زبان میخونه که تو آموزشگاه زبان خواهرش تدریس کنه و اینم گفت که خونوادش اصرارش کردن که فوق بخونه و اونم منو ۳ تا دیگه از بچه ها با سرنوشت دقیقا شبیه من رو مثال زده و اونا رو قانع کرده که ادامه تحصیل فایده ای ندارهسراغ یکی از بچه های فامیلو گرفتم که تازه امسال کارشناسیشو گرفته بود گفتم چیکار میکنه گفتن از تو عبرت گرفته. الان داره میره کلاس هنری .حالا خدارو شکر مثل من کم نیستن ولی به هر حال میبینید که شدم پیراهن عثمان و نقل هر مجلس و محفلی.  

بگذریم....

 

ویکتور جون

ویکتور هوگو کجایی تا یه بینوایان دیگه از کوزت های ایرانی در این ایام خونه تکونی بنویسی. 

ایرانیان با فرهنگ باستان این رسم زیبا و مقدسو رو دوش ما گذاشتن. دستشون درد نکنه