امیر جونم دوست دارم

اینم یه جور زندگیه دیگه. خیلی خوشحالم و خدا رو شکر میکنم که در نبود پدر و مادرو آواره خونه فامیلا نشدم. و اینو مدیون عزیز دلم امیر حسینم. امیر کوچولوی من که میای پیشمو منو از تنهایی در آوردی و خودتم شبها از ماموت میترسی و الان چند شبیه که منم ترسوندی به حدی که دیشب جارو بالای سرم گذاشتم.

من و عرفان

سلام  

امروز اولین روزی بود که رسما سرپرستی عرفانو به عهده داشتم از اونجایی که پنج شنبه ها رو تعطیل کردن مامانش دیرتر میاد از صبح که اومد بیقراری میکرد هی میگفت زنگ بزن مامان بیاد زنگ بزن بابا بیاد ....کلی سر گرمش کردم مامانش از قبل برا چنین روز واپسینی یه آدم آهنی براش خریده بود تا اوردم که بچه از ترس زهره ترک شد آدم آهنی بدو عرفان بدو .این از اول صبح تا یواش یواش یادش رفت . با اسبایب بازی و کارتون و بازی سرگرمش کردم تا ظهر هم ناهار خورد و خوابید. بعد از ظهر هم باباش اومد دنبالش وقتی رفت خیلی دلم گرفت هی روزگار فانی دنیای بی وفا.