زندگی همینه دیگه....

سلام  

الان تقریبا ۴ جلسه ای هست که سر کلاس میرم حالا فهمیدم چقدر تدریسو دوس داشتم. اولش کمی میترسیدم چون اینا بچه های پیش دانشگاهین و آماده میشن برا کنکور ولی الان که میبینم اونا هم از بودن سر کلاس من راضین خوشحالم. زیاد طولی نمیکشه که جلساتشون تموم شه. ازم خواسته شد که زمین شناسیشونم درس بدم  قبول کردم. آرزو کردم کاش لیلون دم دست بود. 

هفته بعد انشالا مامان اینا عازم سفر حجن. عرفان که این مدت از مهر گذشته رو خونه ما میومد الان در نبود مامان تو خیابون میمونه. بمیرم بچم و من به عنوان یک خاله فداکار قبول کردم که ازش تو این مدت نگهداری کنم هفته ای ۳ روز صبح تا ظهر میشه تا موقعی که مامانش از مدرسه بیاد.خدا کنه به قدر کافی صبور باشم و اونم بچه آرومی باشه و بهونه نگیره.

نظرات 2 + ارسال نظر
لیلا پنج‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 04:02 ب.ظ

سلام فاطمه جان. خیلی خوشحالم برات که سرگرم ششدی.چشمم روشن حالا دیگه جای من تدریس میکنی؟!!!!!!! ان شاالله واحدات بیشتر بشه. به مامانت بگو برای من هم خیلی دعا کنند.قربونت. دوست دارم

سلام عزیز دلم نمیدونی چقدر ذوق زده شدم دیدم اومدی بهم سر زدی کاش میومدی تو هم آپ میکردی لیلی تو یه زمین شناس نمونه ای جدی میگم.گفتم که برا همتون دعا کنه بازم که زنگ زدم میگم برا همتون دعا کنه.

ژوپی پنج‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 07:17 ب.ظ

وایییییی
درود بر خاله فداکار و معلم نمونه
فوته. خوش به حال مامانت اینا. فکر کنم امسال بادعای مادر وپدرت در حرم ان شالله آخرین سالیه که باید دست به دعا بردارم و برات دعای همیشگی رو بخونم. یادت باشه هزینه نگهداری خصوصی عرفانو حساب کنی.
امیر چطوره؟

ژوپی جونم ممنون از اینکه بازم القاب خودتو به من میدی.چیکار کنیم دیگه........امیر خیلی بهت سلام میرسونه راستی یه چیز مهم دومین ترمه کلاس زبان میره تو نمیدونی چقدر خوشحال شد وقتی تونست اون کتاب زبانی که بهش داده بودی بخونه اونقدر با شادی گفت خاله الان تونستم کتاب مریمو بخونم که تو نمیدونی. استاد تو چه میکنی؟ الان هنوز TAهستی؟از الهام دوستت چه خبر عروس شد؟زن داداشت و وحید خوبن؟ عروسی کردن؟ تهرانن؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد