حلالیت

خدایا همیشه به ما کمک کن تا خوب باشیم و اگر چنین نبودیم قدرت عذرخواهی را به ما بده 

 احساس قشنگی دارم امروز من و لیلا از یکی از بچه ها که میونه خوبی نداشتیم عذرخواهی کردیم پیشنهاد لیلا بود ممنونم لیلای خوبم 

 

حلالیت و عذر خواهی خیلی خوبه. 

 

خدارو شکر

نظرات 2 + ارسال نظر
لیلا شنبه 5 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 05:46 ب.ظ

سلام فاطمه ی بهانه گیر!امروز زقی از سهیلا حلالیت طلبیدیم دلم خیلی گرفت.یاد اینکه باالاخره ما هم یه روز از هم جدا میشیم!و تو هم باید حلالم کنی.کاش می شد از همه کسانی که ناراحتشون کردم حلالیت بطلبم.دلم می گیره وقی فکر می کنم که باید از ..جدا بشم.به من حق بدهُبهش عادت کرده بودم و دلم براش تنگ میشه! اون دلیلی که شماها فکر می کنید نیست!اون یه دوست بود برای من .کاش آخر کارمون اینطوری نمی شد.تقصیر خودمه.کاش اصرارنمی کردم.کاش می ذاشتم توی حال و هوای خودمون سیر می کردیم لااقل با خاطره خوش از هم جدا می شدیم

سلام لیلای من. آفرین من کی بهانه گرفتم تو خیلی عجول و کم حوصله ای. آره بالاخره روز رفتن من وتو هم می رسه ولی خوشحالم که با هم می ریم.
لیلا راس می گی بهت حق می دم . بچه خوبیه ولی همیشه لحظه های آخر یه اتفاقایی مییفته که همیشه تو ذهن آدما میمونه ولی من مطمئنم اون قصدی نداشت یه لحظه اشتباه ولی این غرور لامصب نمی ذاره که جبرانی براش باشه ولش کن . جنس دوستی ها فرق داره اینم یه جور دوستی تو با اون بود. خوشحال باش که از طرف تو نبود. تو حق داشتی که علت کاراشو ازش بپرسی چون بعضی رفتاراشو باید توجیه می کرد منم گیج شدم آخه اون که توجیهی نداشت چرا این کارو کرد. ولی این طوری تو دیگه کمتر عذاب می کشیدی از دست رفارای اون.تو موقع رفتن ازش حلالیت بخواه . بخشش از بزرگان است شاید اونم یه جور دیگه فکر می کنه و حقو به خودش می ده ولی اون همیشه برای م یه خاطره خوب از روزای وابگاه و دانشگاهه منم دوسش دارم

کوتلاس سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:44 ق.ظ

خوشحالم که کارای جفتتون به خوبی داره تموم میشه. لیلا تو باز چی گفتی به بنده خدا؟ نکنه بازم سوتی دادی؟ راستی سهیلا کی بود. وقت کردین بلاگمو بخونین. راستی فوته بلاگ عسل چیه؟ من که نتونستم واردش بشم. آدرسش چی شد پس. دفاعاتون کیه؟ راستی محبوب براتون کامنت گذاشته بود پریده بود خیلی ناراحت شد که نتونست براتون بنویسه

سلام
هرچی میکشیم از دست این مسئولای خوابگاه می کشیم سهیلا رو به زور میخواسن هم اطاقیه ما بکنن همونی که ترک دشت مغان بود که خوب یه سری درگیریایی به وجود اومد و بعوش رفت یه اطاق دیگه و لی از دست هم دلخور بودیم نصافا اصلا معقول نبود که وسط ترم به ما یه هماطاقیه جدید بدن خیلی اذیتمون کردن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد