اومدم

سلام خیلی دیر اومدم ولی عذرم موجهه، بالاخره قورباغه رو قورت دادم و رفتم چشمامو عمل کردم این هفته چهارمین هفته ایه که عمل کردم وخدارو صدهزار مرتبه شکر میکنم که خیلی بهترم از دست این عینک که صد البته خدمات شایانی رو در این چندین سال به من کرد هم راحت شدم. از این که دیدم تو این مدت هم کسی بهم سر نزده و بلاگم تار عنکبوت و گرد غربت گرفته هم دروغ نگم ناراحت شدم. دیگه ملالی نیست جز دوری دوستان. 

در مورد این عمل از دوستان و اشنایان زیاد تحقیق کرده بودم این طوری که اصلا اسمش عمل نیست در حد 10-15 دقیقه بدون درد بدون بی هوشی با پای خودت میری و با پای خودتم بر میگردی با یه جفت چشم بینا و زیبا.دکتری که انتخاب کردم هم الحق یکی از ژزشکان با تجربه بود.این طوری بگم که  روز عرفه به دنبال تعطیلی دوهفته ای کلاس زبان راهی کلینیک آبان شدم برای انجام لیزر. ولی در کمال بهت و ناباوری دکترم اون روز تشریف نداشتن و بنده که کلی یوگای عمل گرفته بودم به منزل برگشتم و درست هفته بعدش در همان روز یعنی 3 شنبه 2 آذر دقیقا اون حرکات رو انجام دادم که خدارو شکر دکتر تشریف داشتن. بعد از گرفتن عکس از چشم و انجام مراحل خاص خودش، بنده مطابق با سنت این کلینیک فوق تخصصی برگه ای رو امضا کردم و انگشت زدم که بدون اغراق قالب تهی کردم و مادرم عزیزم نیز به عنوان شاهد زیرشو امضا فرمودند که برگه ی مذکور برگه پزشکی قانونی مبنی بر رضایت بنده برای انجام عمل لیزر یود که مواردی داشت که من بر طبق یندهای اون برگه حق اعتراض به پزشکم رو نداشتم که میتونم بگم بهترینش کور شدن بود خلاصه با دیدن این برگه کمی سست شدمو می خواسم عطائشو به لقائش بدهم و صیغه ی الفرار رو جاری کنم که بر خودم مسلط شدمو و غورباقه ای که تا نصفه تو حلقم رفته بود و دست و پا می زد رو قورت دادم و یه لیوان آبم روش بعد امضا کردم و بعد حسابداری و پول های بی زبون که بهتره از اینجاش چیزی نگم. القصه راهی اطاق انتظار لیزر شدم  جمعیتی که پشت در بودن و اونا هم منتظر دکترای خودشون.پرونده رو به خانم پرستار تحویل دادم و منتظر و چشم بر در که درب اطاق عمل باز شدو اسم من خونده شد از مامانم خدافظی کردم خانم پرستار گفت جسم فلزی همرات نباشه بیا. رفتم تو لباس مخصوص رو بهم تحویل دادن که عبارت بود از یه مانتویی که روی لباسای خودم میپوشیدم یه کلاه و کف پوشی که باید به کفشم میبستم دروغ نگم استرس داشتم با راهنمایی خانم پرستار وارد اطاق لیزر شدم و روی تخت مخصوص دراز کشیدم . دکترم اومد و بعد از سلام گفت که بدون استرس باشمو و کارشو شروع کرد اول پلکمو ثابت کرد و بعد پرستارا با محلول هایی چشممو سر کردن از چشم راست شروع کردن دکتر گفت به نور قرمز چزاغ دستگاه خیره شو فقط همین. نور قرمزی بود که دورش نارنجی میزد و جرقه جرقه فقط در حد کمتر از 5 دقیقه بعد با پنس لنزی رو رو چشمم گذاشت و بعد پلکمو آزاد کرد و دقیقا همین حرکات برای چشم چپ تکرار شد بعد بلند شدم نشستم دکتر گفت سرت گیج میره؟چیزی نگفتم و از جام بلند شدم اون قدر قشنگ و شفاف میدیدم که میخواستم جیغ بزنم پرستار کمکم کرد و اوردم به اصطلاح تو اطاق ریکاوری و توصیه های لازمو بهم کرد و گفت که فردا برای معاینه برم مطب دکترم. خدافظی کردمو و از اطاق عمل اومدم بیرون. از خوشحالی احساس قهرمنای گوانگ جو رو داشتم لباسای عملو در آوردمو و عینک آفتابی رو که از قبل تهیه کرده بودم به چشم زدمو و با مامان نازنینم راهی منزل شدیم. همین که پام به خونه رسید به گمونم چشمم از سری در رفت  وآنچنان دردی به سراغم اومد که انگار با چکش یه میخ گنده ی آهنی رو در جای جای چشمم فرو میکردن . به کلی چشمام بسته شد اونقدر که به قولی کوره کور شدم نور به شدت اذیتم میکرد حتی نور لامپ. خونه تاریکه تاریک لامپی روشن نبود و پدرو مادر بیچاره من در تاریکی زندگی میکردن. و من توی یه اطاق تاریک تربا عینک دودی از ترس نور. سردرد و سرگیجه وحشتناک و ترس از نور. چه شبی رو گذروندم که وصفشو خدا میدونه و مامانم. تا فردا منو کورمال کورمال بردن مطب و منم با عجز و لابه تمام احوالاتمو برای دکتر تعریف کردم و ایشون فقط سر تکون دادن و گفتن طبیعیه. تا یک هفته در تاریکی مطلق زندگی میکردم حوصلم خیلی سر رفته بود خیلی احساس تنهایی میکردم البته قوم و خویش بهم سر زدن و لی تنها مونسم رادیو شده بود از این موج به اون موج فقط همین. بعد ۳ روز یواش یواش چشمام باز شد و دیدم خیلی محدود بود تا ۱ هفته بعد دکتر لنزمو در آوردو چشمام نفش کشید بعد گفت تا ۱ ماه یا بیشتر تاری دید داری و بهم گفت ملاحضه کنم. الان نزدیک به ۱ ماهه که از عملم میگذره دیدم خیییلی بهتره حساسیتم نسبت به نور بهتر شده ولی باز هم ملاحضه میکنم اصلا سر کامپیوتر به جز الان نرفتم تلوزیون کم نگاه  میکنم ولی واقعا راضیم و بدون عینک احساس آرادی میکنم. تو این مدت به نعمت سلامتی بیش از پیش پی بردمو و برای همه مریضا آرزوی سلامتی کردم به خصوص مریضیای سخت. 

تو این مدت مامان صبورم و پدر عزیزم که خیلی اذیتشون کردم ازشون تشکر میکنم گرچه حتی ذره ای از لطف اونا قابل جبران نیست و دوستای خوبم که حالمو پرسیدینو واسم دعا کردین ممنونم واستون سلامتی همیشگی رو آرزومندم.