زندگی همینه دیگه....

سلام  

الان تقریبا ۴ جلسه ای هست که سر کلاس میرم حالا فهمیدم چقدر تدریسو دوس داشتم. اولش کمی میترسیدم چون اینا بچه های پیش دانشگاهین و آماده میشن برا کنکور ولی الان که میبینم اونا هم از بودن سر کلاس من راضین خوشحالم. زیاد طولی نمیکشه که جلساتشون تموم شه. ازم خواسته شد که زمین شناسیشونم درس بدم  قبول کردم. آرزو کردم کاش لیلون دم دست بود. 

هفته بعد انشالا مامان اینا عازم سفر حجن. عرفان که این مدت از مهر گذشته رو خونه ما میومد الان در نبود مامان تو خیابون میمونه. بمیرم بچم و من به عنوان یک خاله فداکار قبول کردم که ازش تو این مدت نگهداری کنم هفته ای ۳ روز صبح تا ظهر میشه تا موقعی که مامانش از مدرسه بیاد.خدا کنه به قدر کافی صبور باشم و اونم بچه آرومی باشه و بهونه نگیره.

گذر ایام

سلام 

شروع به زبان خوندن کردم با کتاب ۵۰۴ و لایتنر شروع کردم و تا حالا خوب پیش رفتم. یه سرچ کلی و مفصل هم توی آموزشگاهای زبان انجام دادم و قراره توی دوره های ESLشرکت کنم ظاهرا 8 ترمه با 8 کتاب .من تعیین سطح دادم ترم 4 افتادم.  

در ضمن تمام تلاش های بی وقفه ی من برای کار پیدا کردن و تدریس حتی نیم واحد درسی بی نتیجه موند.چیز عجیبی نباید میبود شاید توقع من زیادی بالا بود که بعد این همه درس خوندن چنین انتظاری داشتم. بگذریم.... 

از دبیرستان غیرحضوری پیشنهاد تدریس بخشی از کتاب پیشدانشگاهی به من داده شد طی چند جلسه محدود. منم قبول کردم احتمالا در عرض 2 هفته ای جمع و جور بشه. 

شاد باشین