کار...

 سلام  

این مدتی که میام پژوهشکده خیلی چیزا یاد گرفتم کلا کار ما اینجا تولید گیاهان مینیاتوری داخل محیط های کاملا استریل شیشه هست که این در مورد گیاهان در حال انقراض مثل گونه های مختلف زالزالک تحفه ی نطنز یا گلابی گونه های خارجی مثل توت فرنگی و... هست. این کیبورد عربیه نمی تونم ادامه بدم

روزگار...

سلام  

این مدت به بهانه آزمونم شده بود واسه یه مدتی می رفتم کتابخونه اونجا با خیلی از بچه های جدید آشنا شدم یکیشون فارغ التحصیل مترجمی زبان انگلیسیه ک برای ارشد می خونه قرار گذاشتیم باهم دیگه کار ترجمه انجام بدیم تو زمینه رشته من.ژوپی تو میدونی مراحل کار ترجمه کتاب چیه یعنی از کجا بفهمیم که یکی قبلا ترجمش نکرده و یا اول باید با ناشر حرف زد ویا... از یه نفر استاد زبان ایمیلی پرسیدم ولی تا حالا جوابی نداده. 

راستی از طرف یکی از دوستای قدیمی پیشنهاد شد که برم تو تیم شطرنجشون جالب بود چون هیچ وقت به این ورزش فکرم نکرده بودم. 

دوس دارم از حال بچه ها بیشتر بدونم محبوب که دیگه در وبلاگشو تخته کرد و بوسید گذاشت کنار. کاش شماها ژوپی محبوب لیلون میومدین از خودتون لااقل اینجا حرف می زدین.

به آرامی آغاز به مردن میکنی

آرامی آغاز به مردن میکنی به


به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.
به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.
به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر برده‏ عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی،
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی،
اگر رنگ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.
تو به آرامی آغاز به مردن می‏کنی
اگر
از
شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند،
دوری کنی.
تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی،
که حداقل یک بار در تمام زندگیت
ورای مصلحت‌اندیشی بروی.
!
امروززندگی را آغاز کن
!
امروز مخاطره کن
!
امروز کاری کن
!
نگذار که به آرامی بمیری
!
شادی را فراموش نکن
پابلو نرودا
ترجمه: احمد شاملو 

 

میگم اگه واقعا اینجوری باشه که بوی حلوای من یکی که خیلی وقته بلنده.

گزارش

سلام  

امشب ثبت نام دکتری ۹۱ رو انجام دادم. 

به فرموده ژوپی اومدم تا حداقل از بچه ها بنویسم. عرفان که هفته ای ۳ روز میاد خونه ما از صبح تا بعد از ظهر. با حضور ایشون یعنی کل اختیارات خونه اعم از تلوزیون (صدای اون تا هر اندازه ای که صلاح بدونن)- ناهار- دعوت پسرکوچولوی همسایه به خونه و.... تحت کنترلشه. وقتی باشه ثانیه به ثانیه من و مامان و چک میکنه که داریم چکار می کنیم. به محض باز شدن لب تاپ می شینه جلوشو و می گه زود باش عکسا رو بیار ببینم (عکسای خونوادگی که بیش از ده هزار بار دیده و تحلیل کرده). این یعنی زندگی طعتیل. ( هنوز باور کنین نمیدونم طعتیل درسته یا تعطیل فک کنم دومی). وقتی لباس می پوشم  برم بیرون خیلی ناراحت می شه و قهر میکنه با وعده خوراکی باهام دوست میشه. روزایی که مامانش هست یا باباش پیششه میگم آخیش. ولی انگار خیلی بهش عادت کردیم. نبودش واقعا حس می شه. اگه بخوام شروع کنم برا درس خوندن باید برم کتابخونه چون اصلا عرفان جان اجازه نشستن سر درس و نمیده هم سر صداش خیلی زیاده هم خیلی وابستس.  

امیر حسین هم خوبه چه دنیایی دارن اینا. بهش حسودیم میشه وقتی شور و شوق کودکانشو می بینم از داشتن دوچرخه کورسی که تازه خریده. اسکیتش پیشرفت کرده و حالا دیگه اسپانسر داره. امشب میگفت می خوام عضو تیم تیراندازی با اسکیت بشم.انگار مسابقاتش بد عید شهر خودمون برگذار می شه.  

حالا خودم: جزوه هامو در آوردم ردیف کردم. صبحا از این هفته می رم کتابخونه.....

همه چی .....

سلام 

هیچ خبری نیس امن و امون. روزای تکراری و مثل هم. ظاهرا همه چی آرومه. چه قدر خاطره با این آهنگ دارم چرا یهو یادم اومد.؟حامده تو بیشتر گوشش میدادی. اون تابستون دوم خوابگاه توی پارک دانشگاه شبی که هندونه برده بودیم چقدر دلت تنگ بود اینو گذاشتی چهرت کاملا یادمه. خدا رو شکر که همه مشکلاتت حل شد .

در امتداد آزمون ۹۰

اومدم توی نت تا اطلاعاتی در مورد تکمیل ظرفیت دکترای ۹۰ کسب کنم دوباره تمام اوضاع فکریم بهم ریخته با مشاهده اطلاعیه های دکترا. خوندن نخوندن استارت و شروع منابع هدف... و هزار جور فکر و خیال دیگه.  

در ضمن ژوپی جون برات دعا میکنم که امتحان جامعت به بهترین شکل ممکن پشت سر گذاشته بشه تا الان فک کنم دیگه آزمونت تموم شده و یه خسته نباشی جانانه برای تو نازنین دوست. 

راستی از همین الان مراتب حسادت خودمو به تو و لیلون اعلام میکنم که میاد تهران دیدنت از جفتتون بدم میاد (اینو از مبوب یاد گرفتم).

برای تو که مثل خواهرم عزیزی محبوب من

سلام محبوب عزیزم خدا میدونه نوشتن این پست چقدر برام سخته محبوب برات خیلی دعا کردم و از خدابرای تو و خواهرای عزیزت صبر خواستم محبوبم اینو فقط و فقط نوشتم تا بدونی تو این غم بزرگ تنها نبودی منم از راه دور باهات گریه کردم و خدا میدونه لحظه به لحظه یادت بودم. محبوب خودت خوب میدونی که بانو زائر امام حسین بود میدونم که امام حسین پشت و پناه زائراشه و زائراش براش عزیزن اینم یه جور پذیرایی بود از بانو. محبوب تو رو خدا دیگه بسپار مامانتو به خدا . قربون دل غمگینت برم به خدا بانو برام خیلی عزیز بود و الان هم عزیزتر براش خیلی دعا میکنم خیلی وقتا باهاش حرف میزنم الان حس میکنم بهم نزدیکتره و صدامو میشنوه. محبوب منم یه دخترش بودم و از وقتی با تو دوست شدم با مامانت زندگی کردم به خدا برام عزیزه محبوب منو غمخوار حقیرت بدون فقط همین. خیلی شرمندتم که نتونستم بیام پیشت خدا میدونه دلم میخواس پر در بیارم بیام پیشت ولی از دست من چه کاری ساخته بود. دیگه هیچی نمیگم....

امیر جونم دوست دارم

اینم یه جور زندگیه دیگه. خیلی خوشحالم و خدا رو شکر میکنم که در نبود پدر و مادرو آواره خونه فامیلا نشدم. و اینو مدیون عزیز دلم امیر حسینم. امیر کوچولوی من که میای پیشمو منو از تنهایی در آوردی و خودتم شبها از ماموت میترسی و الان چند شبیه که منم ترسوندی به حدی که دیشب جارو بالای سرم گذاشتم.

من و عرفان

سلام  

امروز اولین روزی بود که رسما سرپرستی عرفانو به عهده داشتم از اونجایی که پنج شنبه ها رو تعطیل کردن مامانش دیرتر میاد از صبح که اومد بیقراری میکرد هی میگفت زنگ بزن مامان بیاد زنگ بزن بابا بیاد ....کلی سر گرمش کردم مامانش از قبل برا چنین روز واپسینی یه آدم آهنی براش خریده بود تا اوردم که بچه از ترس زهره ترک شد آدم آهنی بدو عرفان بدو .این از اول صبح تا یواش یواش یادش رفت . با اسبایب بازی و کارتون و بازی سرگرمش کردم تا ظهر هم ناهار خورد و خوابید. بعد از ظهر هم باباش اومد دنبالش وقتی رفت خیلی دلم گرفت هی روزگار فانی دنیای بی وفا.

زندگی همینه دیگه....

سلام  

الان تقریبا ۴ جلسه ای هست که سر کلاس میرم حالا فهمیدم چقدر تدریسو دوس داشتم. اولش کمی میترسیدم چون اینا بچه های پیش دانشگاهین و آماده میشن برا کنکور ولی الان که میبینم اونا هم از بودن سر کلاس من راضین خوشحالم. زیاد طولی نمیکشه که جلساتشون تموم شه. ازم خواسته شد که زمین شناسیشونم درس بدم  قبول کردم. آرزو کردم کاش لیلون دم دست بود. 

هفته بعد انشالا مامان اینا عازم سفر حجن. عرفان که این مدت از مهر گذشته رو خونه ما میومد الان در نبود مامان تو خیابون میمونه. بمیرم بچم و من به عنوان یک خاله فداکار قبول کردم که ازش تو این مدت نگهداری کنم هفته ای ۳ روز صبح تا ظهر میشه تا موقعی که مامانش از مدرسه بیاد.خدا کنه به قدر کافی صبور باشم و اونم بچه آرومی باشه و بهونه نگیره.

گذر ایام

سلام 

شروع به زبان خوندن کردم با کتاب ۵۰۴ و لایتنر شروع کردم و تا حالا خوب پیش رفتم. یه سرچ کلی و مفصل هم توی آموزشگاهای زبان انجام دادم و قراره توی دوره های ESLشرکت کنم ظاهرا 8 ترمه با 8 کتاب .من تعیین سطح دادم ترم 4 افتادم.  

در ضمن تمام تلاش های بی وقفه ی من برای کار پیدا کردن و تدریس حتی نیم واحد درسی بی نتیجه موند.چیز عجیبی نباید میبود شاید توقع من زیادی بالا بود که بعد این همه درس خوندن چنین انتظاری داشتم. بگذریم.... 

از دبیرستان غیرحضوری پیشنهاد تدریس بخشی از کتاب پیشدانشگاهی به من داده شد طی چند جلسه محدود. منم قبول کردم احتمالا در عرض 2 هفته ای جمع و جور بشه. 

شاد باشین

سفر

چی بگم از لطف و رافت امام رضا. 

قراره این شنبه برم مشهد. به یاد همتونم اینو مطمئن باشین.

سلام  

اومدم تا خبر از بیخبری بدم. کلاس خیاطیم تموم شد ولی متاسفانه به آزمون این سری فنی حرفه ای برای دیپلم نرسیدم. چندین و چند جای دیگه هم دنبال کار رفتم که گفتنش از حوصله ی اینجا خارجه. 

به امید دیدار با همه دوستای خوبم و طاعاتتون مقبول.

سفرنامه

سلام  

لیلا جور کرد هفته پیش بریم مدرکامونو بگیریم با بچه ها هم هماهنگ کردیم انگار یه جوری خدا جورش کرد که تقریبا همه ی دوستامونو دیدیم ریکاوری خیلی خوبی بود جمعه هفته پیش رسیدیم و دیدار با پریسا و بچه های خوابگاه شنبه مبوب  رو دیدیم و یکشنیه ژوپی جون و دوشنبه حامده. حامده جان ازدواجت رو از صمیم قلب بهت تبریک میگم و از اینکه تو رو خوشحال و شاد می دیدم واقعا خوشحال شدم.

خلاصه از دیدار همشون کلی مشعوف و شادمان شدم. 

ژوپی جون دو دفعس میام جواب نظرتو بدم سریع تاییدش میکنم. خرید نکردیم ولی امامزاده حسن بهمون خوش گذشت. شاد و خوش باشی دکتر مملکت. 

به امید دیدار همتون

سرگرمی

سلام 

فعلا با کلاس خیاطی سرگرمم. ۵ مدل دامن ۳ مدل یقه و یک مدل مانتو حاصل کلاس این مدت بود. سرعت کلاس بالاس و بچه ها هم تنبلن وگرنه سریعتر از اینا باید پیش بره خوب البته اونا غیر از خیاطی گرفتار خونه و زندگی و بچه و هزار جور مشکل دیگن و واضحه که نتونن با کلاس پیش بیان. ولی به هر حال خوش میگذره یکسری دوست جدید و خصوصا تنوع زیاد این  هنر. 

از همه جالب تر اینکه استاد کلاس یه خانم اهوازیه که از لحاظ قیافه و طرز صحبت کردن کاملا شبیه یکی از بچه های فوق لیسانس تربیت بدنی هم دورمون تو دانشگاهه که بچه ها اگه بخونین این پستو خوب میفهمین کی بود این شباهت زیاد بین این دو نفر گهگاهی منو به شک می ندازه که نکنه اینا باهم فامیلن ولی راستش اصلا حال  حوصله پر سو جو ندارم. شایدم خوب اهوازیا همشون همین مدل باشن. 

خوش باشین.

فراغت

راستی یادم رفت بگم کلاس خیاطی ثبت نام کردم از شنبه شروع می شه هفته ای ۳ روز بدون الگو.دوره فشرده ۳ ماهه که قراره  از شیر مرغ تا جونه آدمی زاد تو این ۳ ماه بهمون یاد بدن. الله و اعلم. 

بعد از آزمون

سلام 

بعد از آزمون اومدم اصلا دلم نمیخواد در موردش حرف بزنم چون حسابی حرصمو در آورد به حدی که تا ۲ روز گیج می زدم.ما گفتیم آزمون سراسری بشه تازه بداز بدتر شد.این آزمون به هیچ عنوان تخصصی نبود تماما اطلاعات عمومی سوزنده ترین قسمتش این بود که برای رشته تخصصی من که هفت سال آزگار درسشو خوندم فقط ۱۰ تا سوال اومده بود فکر کنین یه آزمونی که از یه صبح تا شب براش سر کار باشی فقط ۱۰ تا سوالنمیگم زیاد خونده بود ولی انصافا دروس تخصصیمو کامل خونده بودم و انتظار داشتم که وضعیت بهتر باشه ومیتونم به جرات بگم کسی که تو این آزمون قبول بشه به هیچ عنوان تو رشته مورد نظر تخصصش سنجیده نشه.چند تا سوال اول هوشش متون فلسفی بود که اول آزمون جای مبوبو خالی کردم شاید اون بود بهتر می تونست از پسش بر بیاد . بگذریم.... 

بعد از آزمون توی حوضه امتحانی طاهره یکی از بچه های ارشد دانشگاه خودمونو  دیدم  که پیشنهاد داد گلستان شهدا بریم من که تا حالا نرفته بودم قبول کردم با هم رفتیم اونجا و از همه قشنگ تر توفیقی شد سر مزار شهید خرازی و شهید احمد کاظمی که قبرشون بغل همه بریم.طاهره جان ممنونم. به طاهره می گم این شهدا چقدر زود روند تکاملو طی کردن که الان اینقدر تو سن جوونی اینجا خوابیدن. لابد روند تکاملی ما هم خیلی کنده. ژوپی اونجا خیلی به یادت بودم به خصوص سر مزار شهید خرازی چون منو خیلی زیاد یاد شهید همت می نداخت. 

بعدش برای اینکه حسابی خستگی آزمون از تنمون در بره رفتیم لب زاینده رود و به یاد دوستان بستنی زدیم.خیلی لطیف بود ولی با کمال غصه می تونم بگم که آبش یه باریکه لاغر  کف رودخونه بود به حدی که ملت از عرض رودخونه رد میشدن. ای وای خدایا به داد تابستون برس و محصولات کشاورزی.

عید

سال جدید ۱۳۹۰ رو به همه دوستای گلم تبریک می گم 

خدایا این سال جدید رو برای همه ما سالی پر از سلامتی زیبایی خوشی و شادی و سرنوشت های خوب و زیبا قرار بده 

 

به قول امیر حسین که توی پیک نوروزیش که گفته بود یه دعا کنید نوشته بود: 

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خوشنود باشی و ما رستگار

نمیدونم همین

سرم تیر میکشه صدای گوپ گوپه قابمو خودم دارم می شنوم.

در امتداد زندگی...

سلام  

ژوپی جون اومدم. 

درس میخونم ولی خیلی کم دوست دارم خیلی بیشتر و بهتر بخونم ولی وقت نیست جزوه ها هم زیاده گرچه جزوه ی درستی ندارم اما همونایی که خودم کارشناسی کردم و تشخیص دادم زیاده .خیلی خلاصه و تیتر وار میخونم . مبوب تو که از درس خوندن من خبر داری که چطوری باید بخونم تا دلم راضی بشه.اون شبای امتحان تو اطاق مطالعه با هم دیگه درس میخوندیم. اون زمستون سرد توی سرما چسب شوفاژ چه روزایی بود. 

این روزا هم که تدارکات عیده و خونه تکونی خودم وقت درست حسابی ندارم. با یکی دوتا از بچه ها حرف زدم اونا خیلی جلوتر از منن. بعضی روزا میرم کتابخونه اونجا دم خور بچه های کنکوری شدم که با حسرت به من و کتابام نگاه میکنن و آرزو دارن جای من باشن منم گاه و بیگاه لب به سخن میگشایمو نصیحتشون میکنم. 

از اینجا هم بگم که شدم آینه عبرت اهل فامیل و دوستان. چند روز پیش یکی از دوستای زمان کارشناسیم که همکلاسم هم بود بهم زنگ زدو گفت که بعد از لیسانس رفته فراگیر پیام نور داره زبان میخونه که تو آموزشگاه زبان خواهرش تدریس کنه و اینم گفت که خونوادش اصرارش کردن که فوق بخونه و اونم منو ۳ تا دیگه از بچه ها با سرنوشت دقیقا شبیه من رو مثال زده و اونا رو قانع کرده که ادامه تحصیل فایده ای ندارهسراغ یکی از بچه های فامیلو گرفتم که تازه امسال کارشناسیشو گرفته بود گفتم چیکار میکنه گفتن از تو عبرت گرفته. الان داره میره کلاس هنری .حالا خدارو شکر مثل من کم نیستن ولی به هر حال میبینید که شدم پیراهن عثمان و نقل هر مجلس و محفلی.  

بگذریم....

 

ویکتور جون

ویکتور هوگو کجایی تا یه بینوایان دیگه از کوزت های ایرانی در این ایام خونه تکونی بنویسی. 

ایرانیان با فرهنگ باستان این رسم زیبا و مقدسو رو دوش ما گذاشتن. دستشون درد نکنه

در ادامه

دیگه امروز کارهام تموم شد. نزدیک ۲هفته ای بود اینجا بودم پیش پریسا. دیدار دوستا و بچه های قدیمی به جز ضدحال دزدی در کل ریکاوری خیلی خوبی بود. ژوپی رو هم دیدم و این منو خیلی خوشحال کرد. مینا هم دفاع کرد و این وسط هم قسمت شد قم و جمکران با دانشگاه برم. اینجا انگار همه چیه پارسال در حال تکرار شدن بود بچه های پایا ن نامه دار و استرس ورود به ترم ۶. خیلی گناه داشتن واقعا زندگی یه دکمه ی ریپیته همین. فردا عازم ولایتم .

بار دیگر سرقت

اومده بودم دانشگاه برای صحافی پایان نامه ها که توی دانشگاه موبایل و کیف پولم به سرقت رفت. خیلی ناراحتم. 

عجب روزگاریه

ثبتنام

سلام اومدم کافی نت تا در مورد آزمون دکترا و ثبت نامش یه خبرایی بگیرم دستم که از بچه ها کوتاهه ببینم چی میگذره.

بیکاری

چند وقت پیش برنامه ی سمت خدا رو میدیدم که در مورد بیکاری صحبت میکردن حج آقا ماندگاری گفتن که بیکاری باعث قساوت قلب و بروز افکار شیطانی و برآورده نشدن دعاها میشه. خیلی دلم گرفت. یکی دو جای دیگه سر زدم و اومدم نشستم به مقاله نوشتن. یه چیزایی نوشتم تا کاملش کنم ولی چرا دست و دلم به کار نمی ره؟

ورزش

سلام  

تنها چیز قابل گفتن اینه که کلاس والیبال میرم هفته ای دو روز شنبه و چهار شنبه بعد از ظهر. 

خیلی خوبه ولی وقتشو بیشتر کنن بهتره. 

 

دوستای خوبم دکترژوپی و محبوب جونم دلم واستون تنگ شده.  لیلون جون برا توهم همین طور اگه بیایو اون خراب شده رو آپ کنی. آفرین.

اومدم

سلام خیلی دیر اومدم ولی عذرم موجهه، بالاخره قورباغه رو قورت دادم و رفتم چشمامو عمل کردم این هفته چهارمین هفته ایه که عمل کردم وخدارو صدهزار مرتبه شکر میکنم که خیلی بهترم از دست این عینک که صد البته خدمات شایانی رو در این چندین سال به من کرد هم راحت شدم. از این که دیدم تو این مدت هم کسی بهم سر نزده و بلاگم تار عنکبوت و گرد غربت گرفته هم دروغ نگم ناراحت شدم. دیگه ملالی نیست جز دوری دوستان. 

در مورد این عمل از دوستان و اشنایان زیاد تحقیق کرده بودم این طوری که اصلا اسمش عمل نیست در حد 10-15 دقیقه بدون درد بدون بی هوشی با پای خودت میری و با پای خودتم بر میگردی با یه جفت چشم بینا و زیبا.دکتری که انتخاب کردم هم الحق یکی از ژزشکان با تجربه بود.این طوری بگم که  روز عرفه به دنبال تعطیلی دوهفته ای کلاس زبان راهی کلینیک آبان شدم برای انجام لیزر. ولی در کمال بهت و ناباوری دکترم اون روز تشریف نداشتن و بنده که کلی یوگای عمل گرفته بودم به منزل برگشتم و درست هفته بعدش در همان روز یعنی 3 شنبه 2 آذر دقیقا اون حرکات رو انجام دادم که خدارو شکر دکتر تشریف داشتن. بعد از گرفتن عکس از چشم و انجام مراحل خاص خودش، بنده مطابق با سنت این کلینیک فوق تخصصی برگه ای رو امضا کردم و انگشت زدم که بدون اغراق قالب تهی کردم و مادرم عزیزم نیز به عنوان شاهد زیرشو امضا فرمودند که برگه ی مذکور برگه پزشکی قانونی مبنی بر رضایت بنده برای انجام عمل لیزر یود که مواردی داشت که من بر طبق یندهای اون برگه حق اعتراض به پزشکم رو نداشتم که میتونم بگم بهترینش کور شدن بود خلاصه با دیدن این برگه کمی سست شدمو می خواسم عطائشو به لقائش بدهم و صیغه ی الفرار رو جاری کنم که بر خودم مسلط شدمو و غورباقه ای که تا نصفه تو حلقم رفته بود و دست و پا می زد رو قورت دادم و یه لیوان آبم روش بعد امضا کردم و بعد حسابداری و پول های بی زبون که بهتره از اینجاش چیزی نگم. القصه راهی اطاق انتظار لیزر شدم  جمعیتی که پشت در بودن و اونا هم منتظر دکترای خودشون.پرونده رو به خانم پرستار تحویل دادم و منتظر و چشم بر در که درب اطاق عمل باز شدو اسم من خونده شد از مامانم خدافظی کردم خانم پرستار گفت جسم فلزی همرات نباشه بیا. رفتم تو لباس مخصوص رو بهم تحویل دادن که عبارت بود از یه مانتویی که روی لباسای خودم میپوشیدم یه کلاه و کف پوشی که باید به کفشم میبستم دروغ نگم استرس داشتم با راهنمایی خانم پرستار وارد اطاق لیزر شدم و روی تخت مخصوص دراز کشیدم . دکترم اومد و بعد از سلام گفت که بدون استرس باشمو و کارشو شروع کرد اول پلکمو ثابت کرد و بعد پرستارا با محلول هایی چشممو سر کردن از چشم راست شروع کردن دکتر گفت به نور قرمز چزاغ دستگاه خیره شو فقط همین. نور قرمزی بود که دورش نارنجی میزد و جرقه جرقه فقط در حد کمتر از 5 دقیقه بعد با پنس لنزی رو رو چشمم گذاشت و بعد پلکمو آزاد کرد و دقیقا همین حرکات برای چشم چپ تکرار شد بعد بلند شدم نشستم دکتر گفت سرت گیج میره؟چیزی نگفتم و از جام بلند شدم اون قدر قشنگ و شفاف میدیدم که میخواستم جیغ بزنم پرستار کمکم کرد و اوردم به اصطلاح تو اطاق ریکاوری و توصیه های لازمو بهم کرد و گفت که فردا برای معاینه برم مطب دکترم. خدافظی کردمو و از اطاق عمل اومدم بیرون. از خوشحالی احساس قهرمنای گوانگ جو رو داشتم لباسای عملو در آوردمو و عینک آفتابی رو که از قبل تهیه کرده بودم به چشم زدمو و با مامان نازنینم راهی منزل شدیم. همین که پام به خونه رسید به گمونم چشمم از سری در رفت  وآنچنان دردی به سراغم اومد که انگار با چکش یه میخ گنده ی آهنی رو در جای جای چشمم فرو میکردن . به کلی چشمام بسته شد اونقدر که به قولی کوره کور شدم نور به شدت اذیتم میکرد حتی نور لامپ. خونه تاریکه تاریک لامپی روشن نبود و پدرو مادر بیچاره من در تاریکی زندگی میکردن. و من توی یه اطاق تاریک تربا عینک دودی از ترس نور. سردرد و سرگیجه وحشتناک و ترس از نور. چه شبی رو گذروندم که وصفشو خدا میدونه و مامانم. تا فردا منو کورمال کورمال بردن مطب و منم با عجز و لابه تمام احوالاتمو برای دکتر تعریف کردم و ایشون فقط سر تکون دادن و گفتن طبیعیه. تا یک هفته در تاریکی مطلق زندگی میکردم حوصلم خیلی سر رفته بود خیلی احساس تنهایی میکردم البته قوم و خویش بهم سر زدن و لی تنها مونسم رادیو شده بود از این موج به اون موج فقط همین. بعد ۳ روز یواش یواش چشمام باز شد و دیدم خیلی محدود بود تا ۱ هفته بعد دکتر لنزمو در آوردو چشمام نفش کشید بعد گفت تا ۱ ماه یا بیشتر تاری دید داری و بهم گفت ملاحضه کنم. الان نزدیک به ۱ ماهه که از عملم میگذره دیدم خیییلی بهتره حساسیتم نسبت به نور بهتر شده ولی باز هم ملاحضه میکنم اصلا سر کامپیوتر به جز الان نرفتم تلوزیون کم نگاه  میکنم ولی واقعا راضیم و بدون عینک احساس آرادی میکنم. تو این مدت به نعمت سلامتی بیش از پیش پی بردمو و برای همه مریضا آرزوی سلامتی کردم به خصوص مریضیای سخت. 

تو این مدت مامان صبورم و پدر عزیزم که خیلی اذیتشون کردم ازشون تشکر میکنم گرچه حتی ذره ای از لطف اونا قابل جبران نیست و دوستای خوبم که حالمو پرسیدینو واسم دعا کردین ممنونم واستون سلامتی همیشگی رو آرزومندم.

شیطنت

از وقتی که دروس تئوری ارشد تموم شده دو سه سالی می گذره از اون به بعد من سر هیچ کلاسی به طور رسمی ننشسته بودم دیگه همش مطالعه و پایان نامه بود تا الان که کلاس زبان میرم و وقتی دوباره پس از مدت ها روی صندلی کلاس نشستم یهو ذوق زده شدم احساس کردم چقدر دلم واسه کلاس و صندلی و آموختن تنگ شده انگار مارو آفریدن که فقط درس بخونیم همین.امروز وقتی سر کلاس مصوم دوستم معنی لغتا رو دور از چشم استاد بهم می رسوند و آخرش استاد فهمید و کلی خندیدیم یادم به همه ی شیطنتهای سر کلاسی افتاد و از این جور کارا. خلاصه کلی دلم تنگ شد.

بدون عنوان

سلام 

این ۳شنبه قرار بود عمل لیزیک چشم داشته باشم دکتر رفتمو برگه معاینه و بستری و از این جور چیزا. 

دکتر میگفت که بلافاصله بعد عمل میشه مطالعه کنی ولی با پرس و جوهایی که انجام دادم و از افراد متعددی که پرسیدم گفتن حدود ۱ ماهی بعد عمل دستت بنده مثل مراقبت های بعد عمل و کمی دید و تاری و دوری از کامپیوتر و این جور چیزا ما هم که فعلا به شغل شریف زبان خوندم مشغولیم گفتیم ما که این همه صبر کردیم این ۲ ماهم روش صبر میکنیم تا این کلاس زبانه تموم شه بعد با خیال راحت و فراغ بال بریم به سمت لیزیک. 

جستجو

باد سرد پاییزی در یه شب پاییزی  

و جستجو در اینترنت به دنبال مطلبی درباره ازدواج، چون لکچر کلاس زبان این هفته در مورد ازدواجه و من چون هیچی به نظرم نرسید دست به دامان اینترنت شدم تا ببینم چی گیرم می یاد که شایسته کلاس باشه.

سلام 

الان اومدم تا دوباره عکس های جدیدی از پایان نامم برا استاد گرانقدرم میل کنم دیگه نمیدونم چه گیری به اینا می تونه بده. 

از خودم بگم که هیچ کجا نتونستم کاری پیدا کنم همه ی اون جاهایی که رفته بودم و خیلی هاشون بهم قول داده بودم حتی همون فریدون شهر هیجا نتونستم کاری پیدا کنم. وقتی سر کار رفتن اینقدر راحت بعضی ها رو می بینم از صمیم قلب دلم می سوزه ولی هیچ کاری از دستم بر نمیاد با خودم میگم من یه نیروی کار پر انرژی و در حد دانشجویان رشته ی خودم باسواد و کاربلدم ولی بدا به حال اونایی که از این پتانسیل نتونستن استفاده کنن و این پتانسیل موند بیکار. 

دارم کلاس زبان میرم کلاس فشرده ی پیری آیلتس، گرچه این کلاس سطحش کمی برام بالاس ولی حوصله کلاسای لولی رو هم نداشتم الان باید خوب بیشتر کار کنم. این کلاس 2.5 ماهه تا فعلن زبان ایشالا قوی شه و بعدشم دکترا بدم. 

احتمالا از این هفته کلاس والیبال برم( با خودم میگم اینارو بدون فوق لیسانس هم می شد رفت) 

تکنیک

دیروز رفته بودم پژوهشکده ژنتیک دانشجوهای هم رشته ای خودم اونجا زیاد بودند وقتی که در مورد کارشون و تکنیک هایی که بلد بودن صحبت می کردند احساس کردم که هیچی از اونا کم ندارم.آزمایشگاه های اونا خیلی خیلی مجهز بود بنج های پر از مواد و وسائل و ساده ترین چیزهایی که ما اینجا با سختی و زحمت به دست می آوردیم اونا براشون هیچی نبود . خوشحال بودم چون منم توی ازمایشگاه دانشگاه از صفر شروع کردم وسائل و امکانات رو با چنگ و دندون گیر میاوردم از تهیه روش کارو و سفارش و خرید مواد آزمایشگاه تا ست آپ کردن روش ها همه به دوش خودم بود ولی حالا دیدم که با همه این کمبودا چیزی از اونایی که تو این مراکز کار میکردن وهمه این امکانات رو داشتن کم نداشتم. ولی ای کاش جایی بود تا این توانایی ها به کار گرفته میشد.

برای دوست جونام

اول از همه 

ژوپی عزیزم قبولی تو رو در دوره دکترای مهندسی صنایع از صمیم قلب تبریک می گم و برات آرزوی بهترینا رو دارم تو واقعا لیاقتشو داشتی. (اگه کمی تاخیرداشت منو ببخش). 

 

لیلون خانم و حامده عزیز 

دفاع شما رو هم تبریک میگم.و براتون خوشبختی رو آرزو میکنم.  

 

محبوب من 

   تدریس تو توی دانشگاه یه اتفاق خوب بود. استادیت مبارک. 

    و  

 

دریای مهربونم 

  دکتر کوچولوی من دیدار دوباره تو توی همایش خیلی خوشحالم کرد. یاداوری خاطرات گذشته و    دوران پر از شیطنت کارشناسی. برات آرزوی سلامتی و شادی رو دارم. منتظرتم

تایپ

در حال اصلاح پایان نامه هستم یه قسمتایی از وردم از اولشم مشکل داشت یه جورایی درستش کردم و دادم واسه داورا ولی حالا که برا صحافی میخوام اعصابمو خرد کرده. هیچ کس بلد نیست اون دفعه به مبوب نشون دادم ولی درست نشد(خدای تایپ 10000000انگشتی).قند هم کاری از دستش برنیومد (قند نتونه دیگه مشکل خیلی حاده). پیش تایپستم بردم درست نشد. نصف متنم هیدر فوتراش تنظیم نیست اینطوری تعداد صفحات پایانامم خیلی زیاده. 

این اینترنت دایال آپ هم که دیگه نور علی نوره.

پس از رکود

سلام  

منو ببخشید که اینقدر دیر اومدم.رکود پس از دفاع بدی بود و حالا علت آپ نکردانای پرنسو متوجه شدم. 

 

باری 

تقریبا یک ماه از دفام می گذره و تلاش های من برای کار پیدا کردن و ارائه رزومه از قرار زیره: 

۱عدد پژوهشکده- ۱ عدد مرکز تحقیقات- ۳ عدد دانشگاه آزاد-۶ عدد دانشگاه پیام نور و در نهایت ۳۳ عدد مدرسه غیر انتفاعی حاصل تلاش های من برای کار پیدا کردن بود. 

 

نتیجه: 

خیلی جاها بهم خندیدن انگار دیگه همه باورشون شده که تو این دوره زمونه دنبال کار زفتن بیشتر به یه کار طنز شبیه شده. عده ای بی ادبی کردن که بماند. یه جایی هم بهم گفتن خانم برای کار پیدا کردن باید اول یه جفت چکمه آهنی بپوشی و بعد بگردی.  اکثر جاها هم سابقه کار میخواستن آخه یکی نیس بگه من باید از یه جایی شروع کنم یا نه؟

 

قاطی همه این تلاشا مرکز پیام نور فریدون شهر بارقه های امیدی رو به دلم تابوند یعنی اینکه امیدواری داد که بهم واحد می ده. قراره ۱۶ شهریور باهام تماس بگیرن تا ساعت ها رو بهم بگن. فریدونشهر منطقه خیلی سردیه توصیفاتی که از زمستونای اونجا شنیدم برف شدید و یخبندونه وحشتناکه ولی واحد زیادی احتمالا بهم نمی دن پس می مونه رفت و آمدش که سرویس نداره ولی دائم ماشین به اون سمت حرکت میکنه.۲ساعت هم راهشه. دیگه توکل به خدا چون همه جا سابقه کاری می خوان اینم میشه یه سابقه. با خودم میگم سرماش که دیگه از سرمای سال ۸۶ کرج که بدتر نیست. 

 

کلاس زبان ثبت نام کردم فشرده پیری آیلتس اگه کلاسش به حد نصاب برسه برگزار میشه. تا ایشالا برم تو فکر ادامه تحصیل این طوری نمیشه. 

 

راستی ژوپی عزیزم به علت کندی اینترنت و سنگین بودن قالب شما نتونستم حتی وبلاگتو بخونم.بازم بهت سر میزنم.

 

خدانگهدار

چرا نه در پی عزم دیار خود باشم 

چرا نه خاک در کوی خود باشم  

 

غم غریبی و غربت چو بر نمی تابد 

به شهر خود روم و شهریار خود باشم

فعلا بای

می خوام یه مدت وارد یه دوره رکود اینترنتی بشم. فعلا تا اطلاع ثانویه بای

اتمام

سلام  

 

من بالاخره دفاع کردم روز ۲۲ تیر ساعت ۸ صبح 

 

خدای خوب و مهربونم ممنونم و تورو شکر می کنم.

شب دفاعم شب خیلی آروم و شادی بود پیش دوستام بودم خوابگاه تهران. اونا خیلی بهم کمک کردن روز قبلش با مریم رفتیم اونجا. حامده عزیز خیلی بهم کمک کرد عصر دوشنبه با مریم و حامده رفتیم خرید دفاع. میوه شیرینی و سایر ضمایم و ملحقات. بچه ها خیلی بهم کمک کردن. همه چیز و به اونا واگذار کردم از پذیرایی  و رفت و آمد وفیلم برداری و خوشامدگوی و سالن و غیره. بنده های خدا خیلی زحمت کشیدن بچه های دعوتی از اینجا هم تقریبا همه اومدن. از لیلون عزیزم هم بابت همه کمک ها و حمایتاش ممنونم.

  

خیلی آروم و راحت ارائه دادم. داور خارجی سوال زیاد نپرسید وایراداتش بیشتر ویرایشی نگارشی بود. داور داخلی هم چرا پرسید که کمابیش جواب دادم. 

متن تشکرم هم اینطوری بود که اول از خدا تشکر کردم بعدش از پدر ومادر عزیز و سپس اساتید راهنما داور و نماینده تحصیلات تکمیلی. و در پایان از همه دوستان و عزیزانی که زحمت کشیده بودن و تشریف آوردن و ومنو خیلی خوشحال کردن. وبرای همشون آرزوی سلامتی  و موفقیت کردم. 

 

از ژوپی عزیز  و محبوب خوبم هم به خاطر دعاها و تماس ها و به قولی حمایت های راه دورشون بی نهایت ممنونم.

وای

بعد از هماهنگی های زیاد و کلی دردسر دفاع شد ۳ شنبه ساعت ۸ صبح. ساعتش خوب نیست همه خوابن کسی شرکت نمی کنه. ولی از بس عوض شد منم دیگه حرفی نزدم. استرس دارم ترسم شروع شده.  

مطالبم خیلی زیاده تقریبا نصف پاورپوینتمو ساختم حدود۱۱۰ تا اسلاید شد باید سرعت گفتنمو زیاد کنم. 

دوباره که پایان نامه رو ورق می زدم متوجه شدم که عنوان دو تا از جداولمو رو اشتباه نوشتم. دیگه رفته دست داور گفتم خدایا تو ستارالعیوبی داورا متوجه نشن. 

 

ببینم چی می شه دیگه. 

دوشنبه باید برم تهران هماهنگی سالن و خرید پذیرایی. 

یکشنبه پیش دفاعه. من فقط فردا رو وقت دارم کارمو حاضر کنم. 

 

ماه پیش دفاعه یکی از بچه های دکترا بوده می گن خیلی بهش گیر دادن منم می ترسم. 

هانیه دوستم می گفت دفاع تو این دانشگاه یعنی ۲۰ دقیقه از رو پاورپوینت خوندن پس دیگه نگران نباش. ولی بازم می ترسم. 

یکی دیگه از همکلاسیام می گفت نمره مهم نیست فقط به آزادی و رهایی از این زندون فکر کن.

هماهنگی

 

پایان نامه های من دیروز دست داور رفت. خدا کنه با عطوفت و مهربانی بخوننش. 

کارای هماهنگی بین اساتید چقدر سخته و مشکلات بین اونا بدتر. من با کلی مصیبت پیش معاون تحصیلات تکمیلی تاریخ ۳ شنبه هفته بعد ساعت ۳ رو گرفتم. استاد راهنما الان مخالفن و می گن هرچی اون بگه نیاید باشه اون گفته ساعت ۳ من نمیام  من یه ساعت دیگه میام. می گم آخه این وسط من چیکار کنم ایشون ۳ شنبه تا ساعت ۳ فرهنگستان تشریف دارن من بدون حضور معاون تحصیلات تکمیلی من چیکار کنم. 

از طرفی داور داخلی دیروز تماس گرفتن گفتن ساعت ۳ من پرواز به سمت شیراز دارم صبح میام. داور خارجی امروز فرموند که صبح نمی تونن بیان فقط ۳ به بعد. گیج شدم شدید. خدا بهشون انصاف بده دیگه خسته شدم.  

شروع مجدد

دوباره پیگیریامو برا دفا شروع کردم تا ببینم چی می شه. این دفعه دیگه توکل به خدا. اگه نشد می ره برا شهریور

تابستون

بعد از کنسلی دفا دیگه باید می رفتم تو فکر تابستون یه تابستون دیگه اونم تو این دانشگاه. 

ساعت های متوالی پشت اطاق معاونت برای گرفتن نامه خوابگاه تابستان. فعلا مجوز تا 20 تیر گرفتم . مارو از خوابگاه خودمون بلند میکنن میبرن خوابگاه1 .فردا اسباب کشی داریم خداا خودت کمک کن. و وضعیت فجیع خوابگاه تابستون اطاقای شلوغ 4 نفره. فعلا بدون کولر، آشپزی با اعمال شاقه، عصرا خرید رفتن و بدون سرویس وماشین و این راه طولانی که پیاده تا دم در بریم و با کلی خرید اعم از میوه و وسائل آشپزی.... و همه رو کول کنی و بیاری. محبوب درست تابستون پارسال ولی تو دفا کردی و دیدی که کار من به خاطر الطاف بی دریغ اساتید راهنما به تابستان دوم هم کشید و شاید سوم هم خواهد کشید. و از همه زیباتر گربه های تابستون که از شدت گرسنگی به  نون خالیه تو هم رحم نمی کنن و هم سفره تو می شن.  

 

مردم چشمم به خون آغشته شد                           در کجا این ظلم بر انسان کنند

قصه پر غصه من

دوباره برگ دیگری از ظلم اساتید این دانشگاه در زندگی من رقم خورد و شوک وحشتناکی به من وارد شد. الان که حالم کمی بهتره دارم می نویسم. فصل اول پایان نامه آذرماه نوشته و تحویل اساتید گرانقدر راهنما شد. ورژن جدید فصل اول با اصلاحات اساسی به همراه فصل دوم اسفند ماه دوباره تحویل شد. و من از بس گفتم تورو خدا این فصلای منو بخونین زبونم مو در آورد و چقدر بده که یه دانشجوی تحصیلات تکمیلیو این طوری دور سر بدوونن. خلاصه خونده نشد که نشد تا در نهایت پایان نامه تکمیل شده من خدمت اساتید برده شد ومن چقدر التماس کردم که من میخوام دفا کنم . استاد اولم گفت من ببرم خونه نمیخونم باید بیای پیشم بشینی تا بخونم. گفتم باشه یه هفته تمام هرروز صبح رفتم تهران و شب برگشتم تا بالاخره یک دور پایان نامه من خونده شد ( بماند که دردسرای تهران رفتن و شلوغیای مترو که آخرهفته احساس کردم تمام استخونای بدنم شکسته). حالا مونده بود استاد راهنمای دوم و گذر از ۱۰۰۰۰ خوان رستم. ایشون هم که اصولا در دسترس نیستن. بین این اوضاع و احوال که بارقه های امید من برای دفاع بیشتر شده بود بنده مجوز دفاعمو گرفتم و تاریخ دفاع من با تایید اساتید محترم دوشنبه ۱۴ تیر اعلام شد ومن در بین خوف و رجا از طرفی امید به دفاع داشتم و از طرفی چشمم از همکاری این اساتید آب نمیخورد می ترسیدم خلاصه پایان نامه رو تحویل استاد دوم دادم و با شادی و شعف مشغول تهیه پاورپوینت دفاع شدم . یکشنبه رفتم تا پایان ناممو تحویل بگیرم که به یک بار کوه امید و آرزوی من ویران شد پایان نامه ای که ۶ ترم از جونم براش مایه گذاشته بودم به طرز بسیار فجیعی توسط استادم مورد اهانت قرار گرفت. و تمام پایان نامه منو زیر سوال برد ( یکی نیست بگه مگه راهنمای من شما نبودید).  تمام ایرادهاشون الکی بود از من خواست نحوه نگارشمو عوض کنم منم قبول کردم هرچی براورد کردم دیدم کار یک روز بیشتر نبود ایرادش محتوایی نبود و به نظر خودم برای من که اولین ارائه پایان نامه بود کاملا طبیعی به نظر می رسید ولی متاسفانه با لحنی بسیار فجیع ابراز شد. 

اومدم اطاق تا حدی رفع کردم فرداش رفتم پیشش و گفتم حق من بعد از ۶ ترم این نبود من صبح تا شب توی اون آزمایشگاه کار کردم اون وقت شما به من تهمت کم کاری میزنین تمام رفرنسای من اوریجینال بود اونوقت شما به طرز بسیار بدی به من گفتید که رفرنسامو از بقالی سر کوچه گرفتم به نظر شمااین طرز برخورد درسته. و کلی صحبت دیگه و تنها جواب ایشون این بود که اخلاق من همینه ( از اولشم می دونستم که این طرز برخورد در این مجموعه اعم از کارمند و استاد بهتر از این نمیشه). استاد اولی هم که مثلا دو هفته قبل قرار  بود برای من نامه داور بنویسن الان دقیقا به مدت ۶ روزه که به هیچ عنوان جواب تلفن نمیدن مثلا من ۵ روز دیگه دفا دارم . 

فعلا همه چی کنسله.  و خیلی راحت تورو از سر خودشون باز می کنن و چه راحت ادعای دین و دیانت می کنن. صدای منو کی باید بشنوه؟ که به نظر من ضعیفترین دانشجوها ما تحصیلات تکمیلیا هستیم. چقدر دیگه دنبال دفا بدووم نمیدونم. همه انگیزه و انرژی من برای دفاع گرفته شد البته این اولین باری نبود که چنین بلایی سرم میومد.

حلالیت

خدایا همیشه به ما کمک کن تا خوب باشیم و اگر چنین نبودیم قدرت عذرخواهی را به ما بده 

 احساس قشنگی دارم امروز من و لیلا از یکی از بچه ها که میونه خوبی نداشتیم عذرخواهی کردیم پیشنهاد لیلا بود ممنونم لیلای خوبم 

 

حلالیت و عذر خواهی خیلی خوبه. 

 

خدارو شکر

ای روزگار فانی

حالا که فهمیدن داری میای دیگه باهات کاری ندارن . انگار نه انگار تا همین یکی دوروز قبل همش می گفتن بیا ولی حالا دیگه... 

 

خدای خوب و مهربونم به من رحم کن خواهش می کنم